می دیله گب دره تی چشمانه خواب بره تی خواب مره عالمه آب چره شیون دکفه به به تندوتاب
می دیله گب دره تی چشمانه خواب بره تی خواب مره عالمه آب چره شیون دکفه به به تندوتاب

می دیله گب دره تی چشمانه خواب بره تی خواب مره عالمه آب چره شیون دکفه به به تندوتاب

#عدم درک،به جلفه بیجار!!!!

#عدم درک،به جلفه بیجار!!!!

شخصی نزدمن آمدوگفت:پسرم کج رویی داردو از دیوار مردم بالا می رود

پرسیدم،شغلش چیست؟

گفت:روز می خوابدوشب بیرون می رود

گفتم،وقتی روز بخوابد و شب بیدار باشد،چنین است.چون شب وتاریکی،مادر همه ی خطاهاست

#امانگاه به طبیعت،درس است.

گویند اسبی برای پالان گذاری جفتک می انداخت پیر عاقلی از کنار

صاحب اسب می گذشت و دید اسبش جفتک می اندازد.

گفت:خود را بزحمت نینداز.اسبت رابه جلف بیجار ببرو بعد پالان بزار

او چنین کردو بر اسب خود،پالان گذاشت.

#علت تشدید سرقتها در جامعه هم،بخاطرعدم درک تصمیم گیران ما، به جلفه بیجار است.

(جلف همان گود است)

وارثین هدف ما آگاه سازیست تفکر بر روی مطالبم با شماست

موسی حیدری پاشاکی

زادگاهم اشکور سرزمینی پرهنر

زادگاهم اشکور سرزمینی پرهنر

اشکور یعنی  حضور  مادران

رنج و زحمتهای پاک صالحان

اشکور یعنی شعور یعنی تفکر هم وفا

اشکور یعنی سراسرمردمان  با صفا

اشکور یعنی  هنرمندان  ناب

اشکور یعنی زنان چوخه  تاب

اشکور  یعنی که کوچ گالشان

باصدای قورچه های قاطران

اشکور یعنی کولاگیر،شوله و چادرشب

اشکور یعنی تلاش هم با کار و تعب

اشکور یعنی صدای  گالشان

هی هی آن گله دارن جوان

چون گذرگاهت شود گرمابدشت

باید از‌سی  پل به  تاشی  سر گذشت

اشکور یعنی که سبز است رومدشت

باید  از راه های  پر پیچش گذشت

بعد از آن از  دره ای بنما گذر

هست آنجا زادگاه رادمردان ظفر

دارد  آنجایک  شهیده  چون گوهر

آری او هست  افتخار بانوان اشکور

در مسیر راه سرای ورسووخرسندکلایه

تا نباشد لحظه ای دردل تو غم وگلایه

اشکور  یعنی که سلکابن ورایش لیلکی

صخره های  بس  بلند و سرای لیلکی

اشکور یعنی که لرده قریه ای در اختفاست

گرچه آنجا خاطره هامان بجاست

اشکور  یعنی صفا شور وشرش

مردمان  ناب و فرهنگ پرورش

آن که خوانندش دهستان شوییل

باشد آنجا دکتری  همچون  عقیل

این محل  دارد شهیدان  ظفر

هم پدر باشد شهید و هم پسر

آن  شهیدان سرافراز وطن

هم امیر وقنبرش گیو وتهمتن

همچنان دارد  شهید دیگری

در زمان جنگ بود نام آوری

او شهید اول شهر رحیم آباد شد

ابتدای جنگ اول نام او آزاد شد

یک شهید نوجوان باصفا داردشوییل

نام او جاویدباشد،راه او ماند جلیل

یک بسیجی رشید بخشنده ی نام آشنا

یک شهید  بامقام  هم  از شهیدان منا

نام شوییل  باطلوعی زنده شد

مهر  شامل تاابد پاینده  شد

مردعرفان دارد اینجانام اوعدنانی است

من چه گویم گفته های ناب اوعرفانی است

خفته اینجاشاعر شعر سماموس بلند

نام  او و شعر او همواره  درشور وشرند

اشکور یادآور  نام یلان

دشتکش دارد مدیروقهرمان

درکتاب  کشتی  گیلانیان

نام  آنهاهست با نام آوران

اشکور یعنی زراکی و دکل  بالای آن

درصفای لالیکام وچشمه  آب  روان

چون ز شوییل بگذزی بینی بهشتی تازه تر

نام  آن  کیکاووس  با سنگهای  سربسر

دارد  آنجا  یک سفیر پرخبر

باشد او بس افتخار اشکور

اشکور یعنی دتورسر تازه آباد قشنگ

اشکور یعنی گیلاچاکان رنگ به رنگ

اشکور یعنی شفیع آبادو هم مومن زمین

دارد آنجامردمانی بس بزرگ و نیک بین

تا لتیرود و به  برگام  میرسی

دارد آنجابس درختان هسی

درشرمدشت و تلیکان باغهای   پرثمر

گوره خانی تابه کی از برق ماندبی ثمر

نقطه عطف است خاک  لسبو

یادگار  ما سبق چون لاله های پر زبو

چون به لسبو میرسی زرّینه بین

دارد آنجا گالشانی اهل دین

شب که باشی  درجوار آن حرم

بوی ثامن بوی مشهد درسرم

اشکور یعنی که بلکوت وگیلایه خانسر

سوخته کش باشد چه زیبادردل کوه و کمر

یک محل باشد تلی سین درپسش تلابنک

آن  محل دارد شهیدی ناب بی شک

چون به بالا میرسی دریاچه ایست

درمیان کوه آبش دیدنی است

اشکور  یعنی صمد هم اکبرش  آباد شد

اشکور یعنی وگل خانی وکوجی شاد شد

اشکور یعنی صفای  راسران

چون سوته راش وتلابون وبنان

دارد آنجا یک محل بی رفاه بی پناه

عاری از جاده   که باشد مازوگاه

اشکور یعنی که وربن اینی وهم سورتله

اشکور یعنی برمکوه وکیاسه ایرمله

این   محل  دارد  شهیدانی    بنام

عزت و مهدی دگرآن مرتضای بامرام

اشکور یعنی  نسامکوه و ریاب

یادمان باشد شهیدان دواب

چونکه آنان راه را خوب دیده اند

در جوار  لاله ها خوابیده اند

گرچه کاجین  روستایی کوچک  است

باغ‌ قاجار و هنرمندش تک است

چون   به سورچان میرسی حالی ببر

ریسن  وچمتو هسیکو باغسر

دارد آنجا باغهایی بس بزرگ

هم زفندق هم زگردو بادرختانی سترگ

نام سورچان از جوانانش بود

جملگیشان اهل تدبیر و سواد وکاربلد

جان من سورچان سرای   ایزدین

مردمانش  ،سیدند ،و اهل دین

آن محل دارد شهیدینام او عباس بود

او که با من همکلاس و هم کمى حساس بود

مرد جنگی دارد  او افتاده  است

فکر و ذکرش مشکلات جاده است

اشکور یعنی پیاغوزبن  تکاس

مردمانی نیک ولایق پرسپاس

اشکور روزی دوباره پر زجمعیت شود

این فقط  باهمت مردان باهمت شود

این دهستان بزرگ ومرکزی  باشد شوییل

مهر شورایش بود سی روستای بی بدیل

انتخاب  پنجمین شوراددرسی روستا

این نمادسی پل است با مردمان باصفا

اشکور  یعنی  سماموس بلند

اشکور  را ای برادرجمع نبند

اشکور یعنی شهیدان زنده اند

مردمان اشکوربالنده و پاینده اند

تقدیم به مردمان نجیب اشکور

خانم زهرا فتح الهی پرشه(ریسن)

ارادتمند شما بهمن علیمرادی

گیلان نشاط و همدلی

داهه‌ی شاعران راه‌راه با موضوع مرخصی مهدی هاشمی

بداهه‌ی شاعران راه‌راه

با موضوع مرخصی مهدی هاشمی

حبس‌هایش روز روز و گاه گاه

مرخصی‌ها سال سال و ماه ماه

چشم بد از چشم فتنه دور دور

خند‌ه‌هایش مستمر و قاه قاه

ساعتی در روز هم خلوت کند

تا بیاندیشد به کار اشتباه

رفت زندان لابلای مرخصی

همچو سوزن در دل انبار کاه

مدتی اینگونه بود اوضاع تا

یک نفر فریاد زد لخت است شاه

اعتراض از هر طرف بالا گرفت

تا که آمد حکم جلب از دادگاه

دید فرزندش به زندان می‌رود

ناگهان عفّت تشر زد: واه واه!

شد مهیا از وِداعش سوژه‌ی

شعر طنز شاعران راه راه

گفت مادر: طفلکم غصه نخور

کارت سوییس‌م ترا گردد پناه

من به قربان بلورین دست و پات

یا خدا! ما هیچ تنها ما نگاه

من که همچون بدرم و تو هم هلال

خاندانم کلهم هستند ماه

بیشتر خانه بمان، زندان نرو

بوی آن مرحوم آمد آه آه!

چون پدر جان باز هم آمد به خواب

راهکار بهتری از او بخواه

کودک من شیطنت کردی ولی

نیست زندان حق طفل بی گناه

خوب آقازاده‌اش را فوت کرد

تا نیفتد باز از چاله به چاه

گفت مهدی: مادرم آرام باش

غم نخور، لاغر شوی، رویم سیاه!

چند روزی می‌روم زندان ولی

زود برمی‌گردم از آن جایگاه

نسل صالح باقیات الصالحات

نسل بعضی هم تباه اندر تباه!

بداهه سرایان:

محمد صبوریان، زهرا فرقانی

فاطمه‌سادات پادموسوی

مهدی حمّامی، مرضیه نجفی

ابوالقاسم سیفی، محمدعلی کمالی‌مقدم

مرضیه قاسمعلی، محمد عظامی

سوده سلامت، محمدباقر منصورسمائی

محمود حسنی‌مقدس، فرشته پناهی

طاهره ابراهیم‌نژاد، صامره حبیبی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

مثنوی دودیه!

مثنوی دودیه!

با تو دارم شیره‌کش چندی سخن

چند لحظه گوش خود را ده به من

شخص عاقل کی کند خود را هلاک

با دو دستش کی سپارد تن به خاک

ای که مالت می‌رود در راه دود

جز ضرر از کار خود بردی چه سود؟

جنس قلابی فراوان است و بعد

شیره نرخش قیمت جان است و بعد

دایماً در حال چُرتی بی‌هدف

می‌دهی مال و منالت را ز کف

زندگی را با فلاکت طی نکن

هیکلِ خود را شبیه نی نکن!

دوستانِ دودی و بد را وِلش

شیره و تریاک ناخالص نکِش

جنس بد هر کس دراین دنیا کشید

خیری ازعمر گهربارش ندید!

جنس بد اخلاق را بد می‌کند

آدمی را زشت و مرتد می‌کند!

جنس بد، سمی‌تر است از مار بد

پس حذر کن از زغال و یار بد

در جهان معتاد بودن ابلهی‌ست

هیچ سودی هم در این بازار نیست

احتیاجی هم اگر داری به دود

پس تنفس کن هوا را هر چه بود

عده‌ای درمملکت همچون ککند

شیره‌های جان ما را می‌مکند

خوش به حالت نیستی همیارشان

کارِ تو دارد شرف برکارشان

پند «خالوراشد» ت را گوش کن

پیک‌نیکت را بیا خاموش کن

جای شیره جور یاران را بکش

جور رنج می‌گساران را بکش

شیره ای کارش جز استیصال نیست

او اساساً آدمی نرمال نیست

شیره‌کش را گر هوایی در سر است

شیره‌ی انگور، قدری بهتر است!!

راشد انصاری