می دیله گب دره تی چشمانه خواب بره تی خواب مره عالمه آب چره شیون دکفه به به تندوتاب
می دیله گب دره تی چشمانه خواب بره تی خواب مره عالمه آب چره شیون دکفه به به تندوتاب

می دیله گب دره تی چشمانه خواب بره تی خواب مره عالمه آب چره شیون دکفه به به تندوتاب

ماجرای اسب مشت مَم دَ قَه ||||

ماجرای اسب مشت مَم دَ قَه ||||

نام اومحمد ومردم او را مشت مَم دَ قَه(محمدآقا) صدا می زدند

اویک سفرمشهد،درکارنامه اش داشت

وبه همین دلیل،مشتی هم به نام او اضافه شده بود.

مشت مَم دَ قَه،

کُورَّه اسبی داشت که آماده برای پالان گذاری بود

ولی نمی توانست روی آن پالان بگذارد،

هروقت قصد پالان می کرد،

اسبش جُفتک می انداخت وآرام و قرارنداشت.

(کُورَّ به بچه اسبهایی می گفتند،

که آماده برای پالان گذاری بودند)

مشت غلامعلی مردعاقلی بود،

دیدمشت مَم دَ قَه،

درگیر اسبش است

وکُورَّه اسب او

آرام و قرار ندارد

وجُفتک می اندازد

نزدیک شد و گفت:

مشت مَم دَ قَه،

به کُورَّه اسبت جو دادی؟

مشت مَم دَ قَه،گفت،

اصلا و ابدا،

بد جنس دیوانه شده است.

مشت غلامعلی گفت:

جَلفه بیجار بردی؟

گفت:

نه

(جلفه بیجاربه بیجاری می گفتند که

وقتی پا درآن می گذاشتی تا زانو،

فرو می رفت و راه رفتن در آن سخت بود

وهررونده ای را خسته می کرد).

مشت غلامعلی گفت:

هروقت چنین دیدی

جلفه بیجار ببر

وسپس پالان بگذار.

کُورَّه اسبش را به جَلفه بیجار برد

و پالان گذاشت.

همه جنبندگان اینگونه اند،

حتی آدمها.

تو فکر نمی کنی

بچه ات نافرمانی می کند،

نیاز به جَلفه بیجار دارد؟

شخصی به دفتر کارم آمد

و گفت:

جوانم اینجور و آن جوراست

گفتم

نسخه ای

جز

نسخه مشت غلامعلی برایت ندارم.

به او دادم و بعد ازیک ماه،برگشت

وگفت:

عجب درمانی،

راحت شدم.

(باید جوان مشغول باشد)

موسی حیدری پاشاکی

https://t.me/joinchat/DDaM1xbXvvnJuZA-Hs15iw